امروز بعد مدت ها تونستم بیام تا برات دوباره مطلب بزارم(چون شما خوب خوابیدی)
اول باید از همه کسانی که تو این مدت به منو بابایی کمک کردن تا از شما مراقبت کنیم تشکر کنم و دورادور دستشون رو ببوسم.

چون ممکنه سریع بیدارشی
برات یکم از خاطرات این ایام رو مینویسم تا بعد...
روز اول ودوم تولد رو خان دایی زحمت تعریف رو کشیدن که جا داره حسابی ازش تشکر کنیم!
گل مامان توی این مدت من وبابایی خیلی تجربه های شیرینی به دست اوردیم که گاهی همراه با درد بوده وگاهی هم همرا با خنده!
از روز سوم تو خواب به مامانی لبخند زدی واین کلی دل منو گرم کرد یعنی شما از مامانی راضی هستی!
بعضی روزها صورتت پر دونه میشد که من وبابایی کلی نگرانت شدیم
ورفتیم دکتر برای چکاپ اقای دکتر هم خاطرمون رو جمع کرد که مشکلی نیست وهمه چیز رو به راهه!
بابایی روز دهم تولد شما مجبور شد بره ماموریت!
طفلکی خیلی دلش براتون تنگ می شد ومدام با تلفن احوال پرسی می کرد!
روز دوازدهم تولدت بود که رفتیم شما رو ختنه کردیم! (ساعت 8:45 شب ) خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت شما پسر مقاومی بودی و باجرات ساکت دراز کشیدی تا اقای دکتر کارش رو تموم کنه وگریه هم نکردی!
فقط وقتی رسیدیم خونه شما خیلی گریه و بی تابی کردی
که دل همه خون شدو همگی دست وپامون رو گم کردیم
اما به محض ابن که کمی شیر خوردی تو بغلم چنان ناز خوابیدی که انگار هیپچ اتفاقی رخ نداده!
پسرم مرد شدنت مبارک!!!!
البته روز بعدش من وبابایی ومادرجون و باباجون و مادربزرگت ودایی ها کمر به خدمت شما بسته بودیم تا مبادا شما ناراحت بشی
وتا میتونی خوب استراحت کنی!
روز پانزدهم هم بردیمت دکتر برای چکاب که گفت همه چیز طبیعی ونرماله وپسملی حسابی توپول شده! 
بعدشم رفتیم خونه عمه جونت !آخه جلسه خانوادگی زیارت عاشورا اونجا بود وشما اولین مهمونی عمرت رو رفتی!البته بگم خیلی پسره مودبی بودی تمام مهمونی یا میمی میخوردی یا با چشم های باز بقیه رو نگاه میکردی!
الان که این ها رو مینویسم شما دقیقا 18 روزه هستی!حالا دیگه به وضوح تو خواب می خندی البته گاهی خنده صدا دار می کنی
وهم چنین به صدای منو بابایی کلی واکنش نشون میدی!


اینم چند تاعکس قند عسل....
این سید یاسین دون دون...

سید یاسین12 روزه

سید یاسین در ۱۵ روزگی

سید یاسین و لبخند...
