جشن دو ماهگی

                                          

پسر گلم تو این دو روز کلی به خاطر واکسن اذیت شدی اما خدا رو شکر امروز از صبح حالت بهتر و حسابی استراحت کردی!

دیروز پدر بزرگم از مکه اومد و همه اومدن خونه مادر جون و کلی خوش گذشت ،منم از فرصت استفاده کردم و برای شما کیک پختم و دو ماهه شدن شمارو جشن گرفتیم!

و حالا این شما و این عکس های سید یاسین من...

فدای اون ناز ت برم من...

ببخشید تا اومدن اماده بشی تا با کیکت عکس بگیری خوابیدی منم دلم نیومد بیدارت کنم...

 عاشقتم عزیزم

واکسن دوماهگی

                                     

سلام پسرک دو ماهه من

دیروز شما رو برای واکسن  بردم مرکز بهداشت ،شکر خدا همه چی روبراه بود!وزنت شده۵.۶۰۰ و قدت هم شده۵۷ سانت !!!

من از روز قبلش خیلی برای واکسنت استرس داشتم گویا این استرس به شما هم منتقل شده بود چون شما تمام شب رو بیدار بودی و خیلی  کم خوابیدی برای همین هم زمانی که میخواستیم بریم مرکز بهداشت چنان خواب عمیقی رفته بودی که به هیچ عنوان حاضر نبودی بیدار شی! برای همین اونجا با کلی زحمت تونستم بیدارت کنم تا واکسینه بشی!

الهی فدات شم که این همه صبوری بعد واکسن یه جیغ کوچولو کشیدی ولی بعد به خواب رفتی اما در عوض عصری چنان گریه هایی کردی که دیگه نتونستم تحمل کنم و منم پا به پات گریه کردم!

خدا رو شکر تا بعد ظهر درد پات تموم شد اما تبت هنوز ادامه داره و ما همچنان به صورت کشیکی ازت مواظبت میکنیم که خدای نکرده مشکلی پیش نیاد!

دیشب شب ارزوها بود ،یادش به خیر سال پیش تو حرم امام رضا شما رو از خدا خواسته بودیم و خدای مهربون هم ارزومونو براورده کرد!خدایا شکرت!

به همین خاطردیشب من و بابایی هم از خداوند سپاس گذاری کردیم و برای شما سلامتی و عاقبت به خیری ارزو کردیم!

چون قول داده بودم برات یه سری عکس مسافرت رو میزارم!....

اولین باری که تو زمین بازی گذاشتمت خیلی ذوق کردی ....

فدای هندونه خودم برم........

تو خونه خاله ساعت ۱ نصف شبه،داری از خواب میمیری اما مقاومت میکنی....

بقیه عکس ها رو در ادامه مطلب ببنین!(بدون رمز)

ادامه نوشته

اولین مسافرت

 پسرکم تعطیلات اخر هفته گذشته به همراه بابایی و خانواده من ،با قطار به تهران رفتیم وشما اولین مسافرت خودت رو تجربه کردی!

در راه رفت خیلی از تکون های قطار خوشتت نیومد چون نمیتونستی راحت بخوابی برای همین هم بابایی تو واگن ها کلی شما رو راه برد تا تونستی لالا کنی!

وقتی هم رسیدیم خونه خاله جون!شما بازم برای خوابیدن ناراحت بودی تا این که بردمت حموم وتونستی خستگی راه رو با خواب عالی در بیاری!

بچه های خاله شما رو تا حالا ندیده بودن برای همین یک لحظه هم شما رو زمین نذاشتن و شما هم کلی براشون اغوووووووووووووو  می کردی که نتیجه اش این شد که حالا چنان بغلی شدی که نگو ونپرس !!

در راه برگشت با قطار هم از صدای قطار یکم ترسیدی اما در نهایت تو بغل من تا صبح راحت خوابیدی!

 پنج شنبه این هفته می خوام ببرمت برای واکسن دو ماهگیت !الهی من فدات شم!

تو پست های بعدی برات عکس های سفر رو می زارم!

عکس های قند عسلی

گل پسرم تغییراتت واقعا من وبابایی رو شگفت زده میکنه!

به تازگی اولین صدا رو گفتی:"اوی" ماهم برات کل یدست زدیم و تشویقت کردیم البته کلی زور زدی تا اینو بگی!

فردا روز مادره و من برای اولین بار به لطف وجود تو احساس مادر بودن رو لمس می کنم !امیدوارم تمام احساسی رو که خداوند بهم هدیه کرده رو به پات بریزم نازنین من!

تازه می فهمم مادرها در روز مادر وقتی ازشون برای هدیه می پرسی واونا میگن سلامتی وتندرستی بچه ها مون یعنی چی!الهی همیشه سایه شون بالای سرمون باشه! 

امروز برات می خوام چند تاعکس که تو یه ماه گذشته ازت گرفتیم رو بزارم تا یادگار برات بمونه! 

یه عکس پرسنلی!

اینم بعد یه حموم جانانه....

سید یاسین وتعجب...

بقیه در ادامه مطلب.....

ادامه نوشته